سی سالگی ها
سی سالگی ها

سی سالگی ها

38

سلام سلام من اومدم بعد از یه هفته مهمون داری و مهمون بازی 

قبل از هر چیزی تاسف شدیدمو بابت اتفاقایی که تو عربستان افتاده نمیدونم چه جوری نشون بدم دلم براشون کبابه ، خیلی غصه خوردم که چقد برنامه ریزی کرده بودن برای رفتن و برگشتنشون و هیجانشونو  خانواده هاشونو ، بغض بغض بغض 

چرا خدا اینجوری میکنه پس؟


همونطوری که گفتم این هفته مهمون داشتم یه مهمونم از کرمان اضافه شد و دو تا از دوستای مشترکمون و نانا هم که بودن خلاصه  کلکسیون تکمیل شد  و دست بر قضا یکی از مهمونام  اینجا خونه دارن و یهو اتفاقی عوض اینکه اونا خونه ی ما باشن هی در رفت و آمد بین خونه ها بودیم و گردش و تفریح و کلی ماجرا و من نهایت استفاده رو از آخرین هفته ی تعطیلاات کردم یه جوری که انگار خودم رفته بودم مسافرت جاتون خالی :)) تهرانم خوب بودا  :دی

ما تو این هفته یه عالمه اینور اونور رفتیم  و خوراکیای خوشمزه خوردیم و دور هم خوش گذروندیم بگم براتون؟ :دی 

باشه میگم میگم ولی دیگه به ترتیب نمیگم و اونایی که یادمه چون عکس دارمو میگم 

بریم ادامه ی مطلب چون سنگین میشه  

 
ادامه مطلب ...

18

سلام سلام

خوبین خوشین؟

من این چند روز حسابی سرم شلوغ بود ، شلوغ الکی ها نه درست حسابی که 

سه شنبه که تعطیل بود رفتم پیش دوستم که حال و هواش ابری بود  یکی دیگه از دوستامونم اونجا بود و یه مهمون دیگه ام داشتن تو خونشون که آبله مرغون گرفته بود و هیشکی نفهمیده بود!!! من مث یک دکتر متبحر بیماری ایشونو تشخیص دادم  و ویزیتم نگرفتم حتی ، میبینین چه استعداد تلف شده ای دارم؟

بعد ازونجایی که هوای حوصله ی همه ابری بود بهترین کار سرگرم کردنمون بود که نتیجش شد این دوستمون که نشونه ی کتابه ، و با چوب بستنی تهیه شده 

نظرتون چیه بریم ادامه ی مطلب که صفحم سنگین نشه؟ چون میخوام تصویری حرف بزنم امروز  

ادامه مطلب ...

17

های اوری بادی خوبین خوشین سلامتین؟

من یه چند روزی در خودم فرو رفته بودم و می اندیشیدم و می اندیشیدم و می اندیشیدم 

آخرش به این نتیجه رسیدم که دنیا دو روزه ارزش این همه اندیشیدنو نداره 

باید در لحظه زندگی کنیم و هر اتفاقی بخواد بیفته میفته حالا هی ما زور کنیم که بشه وقتی قرار باشه نشه نمیشه خلاصه اینم از این و ایشالله برای همه بهترین اتفاقای ممکن بیفته 

خب جونم براتون بگه که زندگی روتین در جریانه دیروز رفتم یکی از دوستای مجازیمو دیدم که تقریبن 6 ساله میشناسمش و ایران نبود و قسمت نشده بود همدیگرو ببینیم دیروز بلاخره این اتفاق افتاد و چشممون به جمال هم روشن شد ، امروزم با دو تا از دوستام رفتیم به مدت 5 ساعت کافه نشستیم و برگشتم در حالی که چشمم داشت از دود سیگار درمیومد هنوزم میسوزه و قیافم خیلی خیلی دیدنی و جذابه واقعن

برای ناهارم قرمه سبزی گذاشتم که هنوز خودم نخوردم ببینم چیکار کردم 

راستی عکس بیلبیلکایی که خریده بودمو هنوز براتون نذاشتم امروز میذارم 

کارای خونه خیلی وقتمو میگیره و سریال فرندز هم مث یه معتاد دنبال میکنم در عرض 2 هفته 6 تا سیزنی که تو 6 سال ساخته شده رو دیدم و 4 تاش مونده فقط و موندم وقتی تموم شه چیکار کنم با استخون دردمممممم ... ادامه مطلب ...