سی سالگی ها
سی سالگی ها

سی سالگی ها

41

سلام سلام 

آقا یعنی طلسم افتاده به این پست گذاشتن من اساسی برای همینم تصمیم گرفتم  دیگه این چند وقتو فاکتور بگیرم و دوباره شروع کنم به همون روزمره نویسی خودم  

ترم ما شروع شد و برای یکی از درسای عملیم باید تزیینات معماری رو با استاد کارا بررسی کنم اونم کجا؟ کرمان 

یعنی باید یه سفر تشریف ببرم کرمان و کارم چقد طول بکشه الله و اعلم  :))   این ریزش موهای بنده به حدی ادامه پیدا کرده و شدید شده که ناچار شدم برم یه مقدار کوتاهشون کنم که خب یه یه متری از سرشون زدم و الان موهام تا سر شونه هامه البته فر میخوره یکم بالاتر وایمیسته تنوع بدی هم نشده و خیلی وقت بود موهام انقدی نبود و همش بلند بود دیگه تصمیم دارم فعلنم رنگ و اینا نکنم موهامو و بذارم همینجوری که طبیعی هست طبیعی بمونه  خیلی نچرال طور 

الانم که دارم این پست رو مینویسم هیولای درونم خیلی گرسنشه و باید بفرستمش سمت آشپزخونه البته که امروز برای ناهار کباب خوردم و خوشحالم ولی الان گرسنمه :دی جونم براتون بگه بچه ها تنبلی رو به حد اعلاش رسوندن تو دانشگاه اومدن و ما خیلیم رنگ دانشگاهو نمیبینیم البته که استادای گوگولی هم   خیلی با ما دارن راه میان 

هنوز منابع ارشدو تهیه نکردم و خیلی خونسردم !!! پروژه ی نهایی رو هم برداشتم ولی هنوز خودمو به استادش نشون ندادم ایشالله یه شنبه که تشریف میبریم دانشگاه با استادم صحبت میکنم و بعدشم میریم پیش مسوول کارآموزیم برای یه سری امضا و مهر گرفتن  ازش و راهنمایی برای پایان نامه خواستن کارای ش.ه.ر.د.ا.ر.ی هم هستن و به  قوت خودشون باقی ... 

امروز دیدم خیلی شبیه بنیان گذار جمهوری اسلامی شدم و دیگه رفتم آرایشگاه و خلاصه که الان سبک شدم 

بعد از آرایشگاهم با نانا رفتیم شاپینگ تراپی و یه مشت اسپری و دئودورانت و یه بافت خریدم و از جلوی فست فودا رد شدیم و جلوی خودمونو گرفتیم و خودمونو به خونه رسوندیم و به خودمون افتخار کردیم چون انقدددددد پیتزا میخواستیم :)) دیگه خلاصه اینجوری 

فرداام ببینیم یه تفریح مهیج میتونیم داشته باشیم یا نه قرار بود بریم لواسون عکاسی ولی خب بنا به شرایط کنسل شد و افتاد هفته ی آینده 

خلاصه اینم از این 

میبینمتوووون


19

سلام سلام حال و احوالتون چطوره ؟ خوب و خوش و سلامتین؟

اوضاع بر وفق مراده؟ 

منم این روزا خوبم ، یعنی سعی خودمو برای خوب بودن میکنم و امیدوارم که موفق باشم چون میدونین که تنها چیزی که چاره نداره تو این دنیا مرگه  پس همه چی درست میشه

پنج شنبه قرار بود با دوستام دور هم جمع شیم و یکم شادی کنیم که برای روحمون خوب باشه و نانا و دوستشم میومدن بست فرند و اشی و اون دوست کاتیم! هم بود و خلاصه جای شما خالی رفتیم خونه ی دوستم و کلی گفتیم و خوردیم و خندیدیمو شادی کردیم و شبم برگشتیم سر جاهامون البته که من رفتم پیش اشی و تا نصفه شب حرف زدیم با هم و بعد اون خوابید و من به زور خودمو خوابوندم  و تا لنگ ظهرم خوابیدم و وقتی بیدار شدم با چایی و کیکای مهیج ازم پذیرایی شد و خوشحال و شاد و خندان برگشتم خونه و زنگ زدم نانا قرار گذاشتیم که عصر بریم شاپینگ تراپی ، البته خرید واجب بودم ولی حالت تراپی هم داشت دیگه میخواستم روحم شاد شه ،بگم براتون از خرید که اشی گفت که دبنهامز حراجه و بیا برو خریدتو از اونجا بکن ،چون عروسی یه فامیل خیلی درجه 1 هست تو این هفته و من قصد خرید داشتم و قبلن هم از دبنهامز پیراهن خریده بودم و از جنسش راضی بودم برای همین با نانا و دوستش رفتیم میرداماد و کل دبنهامز و گشتیم و یه پیراهن اسپورت خوشم اومدو پوشیدم و پسندیدم و اومدم دم صندوق حساب کنم که فهمیدم نیو کالکشنه و شامل حراج نیست و 400 تومن وجه رایج مملکت رو تقدیم کردم و  با دماغ سوخته اومدم بیرون 

ولی خیلیی پیراهنمو دوووووس دارم و خیلی خوش برش بود ، اسپورتم هست همه جا میشه پوشیدش ، خلاصه که هپی هپی ولی میدونین چی حرصمو در آورد؟ وقتی قیمتشو کندم دیدم زیرش قیمت خورده 60 یورو ، خب چرا انقد زیاد میفروشن نامردااااا؟  ادامه مطلب ...