سی سالگی ها
سی سالگی ها

سی سالگی ها

14

های اوری بادی 

خوبین؟ خوشین سلامتین؟

جونم براتون بگه که در راستای زندگی سالم و تغذیه ی سالم و رژیم غذایی و تصمیم برای لاغری ما دو ماهه تصمیم داریم بریم باشگاهی که حدودن 3 کیلومتری خونس و ازونجایی که خیلی برناممون با نانا جوره هی جور نمیشد تا اینکه دیروز نانا زنگ زد پایین و گفت دوستش اینجاسو بیا بریم ببینیم چه خبره اصن تو این باشگاهه  ماام اوکی دادیم و تقریبن سر ظهر آماده شدیم و به نیت بانک و باشگاه منزلو ترک کردیم ، اول رفتیم بانک آینده که نانا و دوستش برای بچه ی دوستشون کارت هدیه بگیرن تو اون تایمی که منتظر بودیم کارتا آماده شن انقد خندیدیم که نگو بعد دیدیم دیگه خیلی داره طولانی میشه دوست نانا رفت پیش مسوول باجه و سوال کرد آماده نشد؟ ایشونم گفتن خیلی وقته آمادس دیدم دارین حرف میزنین نخواستم مزاحمتون بشم!

خلاصه کارتا رو گرفتیم و اومدیم بیرون و پیش به سوی باشگاه ، ماشینو بردیم تو پارکینگ که آقای نگهبان گفتن  اگه دارین میرین ورزش کنین من پنچر میکنم! اگه سوال دارین اشکال نداره  خلاصه رفتیم تو و سوال کردیم و گفتن تا 25 ام این ماه ثبت نام نداریم ولی اگه دوس دارین بیاین برین سالن رو ببینین خلاصه ماام رفتیم سالنو دیدیم و خانوم مربی رو هم دیدیم و پسندیدیم  باشگاهو برگشتیم تا 25 ام ، نانا و دوستش میخواستن برن تولد دوستشون و باید کادو میگرفتن تصمیم گرفتیم جای شهر کتاب بریم نشرچشمه ی کوروش که از اونجا کادو بگیرن ، خلاصه رفتیم کوروش و من از نشر چشمه یه کیف کوچیک گیگیلی گرفتم که از دیروز شده کیف لوازم آرایشم ، فردا براتون عکسشو میذارم . یه کتابم اونجا بود که هی به من میگفت  منو برای آقای پست قبلی بخر ! من خریدمش اما خودم شروع کردم به خوندنش چون فک کنم به درد منم بخوره ! مخصوصن که هنوز لج و لجبازی ادامه داره ولی با حرف زدن و راستشو بخواین ایشون به شدت رو مخ منه تو این لحظه و دوس دارم بزنمش! قربون لطافتم برم من 

بچه ها هم کلن منصرف شدن و از جین وست برای دوستشون لباس گرفتن به عنوان هدیه ، چون آف خورده بود اونم از نوع هفتاد درصد !

بعدشم از اونجایی که من عاشق پاپ کورنای کوروشم یه سطل! توجه کنین سطل ها لیوان نه ، پاپ کورن از کوروش خریدم و با خودم آوردم خونه که دسته جمعی بخوریم که مامانم دوست نداشت و گفت شیرینه ! چون پنیری بود .

عصرم رفتم پیش دوستمو اونم به خاطر  بی ملاحظگی برادرش یه عالمه آدم ریختن تو خونشون مهمونی و حسابی کلافه شدیم ، حالا براتون تعریف میکنم جریان این دوستمو برادرشو چون دیشبم کلی با هم حرف زدیم و پست جدا میطلبه ، امروزم تا این لحظه خبر خاصی نبوده  جز کارای روتین و همیشگی 


11

عکسا رو دیشب از دوستم گرفتم هر چند که خیلیم خوب نیفتادن و کامل نیست 

خب ما تصمیم گرفته بودیم این سری مهمونیمونو با غذاهای سنتی بگذرونیم  برای همینم کوفته درست کردم البته تنها نه چون خیلی کار سختیه مامانم خیلی کمک کرد با اون کمردردش و منو شرمنده ی خودش کرد

البته گفتم که کشک بادمجون و ژله رو یکی از دوستام زحمتشو کشید چون من دست تنها بودم و خیلی خیلی خیلی کار داشتم 

راستش من تو آشپزی یکم از خودراضیم و فک میکنم خودم از همه خوشمزه تر همه چیو درست میکنم  ولی خب  باید اعتماد کرد 

اینم از ژله 

دیگه همین .

دیشب تلگراممو دوباره وصل کردم ولی خب خبری نبود ، آقای پست قبلی لجبازتر از این حرفان که به این زودی کوتاه بیان ، منم ازون بدتر

پس حالا حالاها خبری نخواهد بود که البته من  ترجیح میدم همینجا همه چی روشن بشه و وقت و انرژیم جای درست هدر بشه

یادم بندازین براتون تعریف کنم دیروز که با دوستام رفتیم مطب دکتر چه جوری بود

پ.ن ضروری

این جمله ی 

یک خانوم مهندس بنفش سی و یک ساله 

کار من نیست !!! من مهندس اونجوری نیستم حتی! این چی میگه؟

10

با آقای پست قبلی دعوا کردم  سر یه چیز بیخودی دلتون نخواد

بلاخره وقتی به قول آشتی  هورمونا عروسی میگیرن کارای عجیب غریبی از این دست هیچم عجیب نیست 

چه اسمی واسش گذاشتم اینجا، خوب کردم البته اینجوری دلم خنک میشه

تا زمانی که ندونم چه جایگاهی تو زندگیش دارم وضعیت همینه که هست راستش

اینکه من در جریان جز به جز زندگی یه نفرم باشم و ببینمش و صحبت کنیم و همفکری داشته باشیم و ..و... ولی ندونم چه حقی نسبت به رابطمون دارم و رابطه چیه چیز عجیبی نیست؟

همینکه من جایگاهمو نمیدونم باعث یه سری سوتفاهمای مسخره میشه جبران کردنشون سخته

برای همین ترجیح میدم یه مدت نباشم

اولین قدم هم این بود که تمام اپلیکیشنای اضافی تو گوشیم  که میتونست بهم مرتبطمون کنه رو پاک کردم 

چند ساعت دووم بیارم خدا میدونه

چه میکنن این هورمونای وحشی!

پ.ن1

اینا رو ول کنین دوستایی که دو سه ماه منو ندیده بودن نظرشون این بود که این یکی دو کیلو لاغری با اینکه خیلی کمه خیلی بهم اومده و صورتم خیلی عوض شده

خوشحالم 

پ.ن2

احتمال داره به این پست بازم اضافه بشه


8

دیروز نشد بنویسم انقد که سرم شلوغ بود البته کلن تا شنبه وضعیت همینه چون نمیدونم گفتم بهتون یا نه که جمعه مهمون دارم و یه عالمه کار برای انجام دادن

شستن و رفتن خونه از همه بدتر هق هق 

دیروز تا بعدازظهر تو خونه مشغول کارای روتین خونه و سریال دیدن بودم  بعدش دوش گرفتم آماده شدم و با سه کیلو بادمجون و کشک و پیاز داغ و پودرژله و بستنی وانیلی رفتم خونه ی دوستم تا کشک بادمجون و ژله ی مهمونیمو تدارک ببینه 

جدی جدی خودم فرصت نمیکردم وگرنه که همیشه خودم درست میکردم 

شب با یه تعدادی از دوستام قرار استیک خوری داشتیم که آقای پست قبلی هم شاملشون بود ، قرار بود قبلش همدیگرو تو یه کافه ببینیم که دیدیم و صحبت خاصی هم رد و بدل نشد ، من نمیدونم چی باید بگم!

بعدشم رفتیم استیک خوردیم که دلتون نخواد اصن افتضاح بود به تمام معنا ولی خب یه سری از دوستامو خیلی وقت بود ندیده بودم که دیدیم همو و خوش گذشت آقای پست  قبلی هم عمومن در جمع با من زیاد معاشرت نمیکنه و  خودمم البته موافقم چون هیچی معلوم نیست  ولی دیروز از دستشون در رفته بود و به بچه ها گفته بودن که میریم کافه !

خلاصه همین دیگه امروز یه عالمه کار دارم

جارو گردگیری تمیز کردن آشپزخونه و گازکه خودش پروژه ی سنگین و زمان بریه با اینکه هر روز سعی میکنم تمیز کنم ولی ما یه مزاحم شلخته تو خونمون داریم که وقتی خونس همه چیو نابود میکنه ! نذارین سر درد دلم باز شه 

شستن سرویسا و آماده کردن میز و شستن میوه و چیدن شیرینی و شکلات و اووووووووه اووووووووه من اینجا چیکار میکنم

فعلن بای بای 

7

های اوری بادی

آقا من سردرگمم و کلافه

چرا؟ الان میگم

من 7-8 ماهه با یه آقایی آشنا شدم اصن فازشو نمیفهمم جدی دارم میگم که فازشو نمیفهمم شاید به همین دلیلم هست که این آشنایی انقد طولانی شده و تا الان کات نشده و یه جورایی سردرگمم ، البته میگم آشنا اون رابطه ی دوس دختر دوس پسری نیاد تو ذهنتون چون اصن یه رابطه ی خیلی عجیب غریبه 

اول اینکه ایشون از من یه سال و نیم کوچیکتر هستن اوایل که با ایشون آشنا شدم از طریق یه گروه خصوصی تلگرام 20 نفره بود که دوستان لطف کرده بودن و دوستای نزدیکشونو دعوت کرده بودن تو گروه و بگو و بخند و شوخی و خنده و از این حرفا برقرار بود و یه شب ایشون اومد تو خصوصی و شروع به حرف زدن و درد دل کرد که آره من با ایکس ( یکی از اعضای گروه که از قضا دوست من بود) آشنا شدم اینجا و قرار گذاشتیم و خیلی خوشم اومده بود و ولی منو نخواست و من آدم احساساتی هستم و احساساتم زخم شد و.. و... خلاصه ما کلی سعی کردیم ایشونو آروم کنیم ، ما که میگم منم هاااا ولی چون آدم خیلی مهمیم به خودم میگم ما  بعد اونم کم کم حرف میزدیم و میزدیم و میزدیم و میزدیم و کلی با هم صمیمی شدیم و بلاخره کار به اینجا کشید که ما با هم قرار گذاشتیم و رفتیم  یه کافی شاپ نشستیم و نمیدونم چه اتفاقی افتاد که اونجا که بودیم برخلاف چت هامون مدام با هم کل کل کردیم  و بعدش ایشون به این نتیجه رسیدن که خب ما مناسب هم نیستیم و منم گفتم اوکی اما اما اما از اون موقع هیچی تغییر نکرد یعنی چت ها برقرار صحبتا و مشورت ها برقرار و حتییییی بیرون رفتن هم هست!! و تو صحبت ها هم ایشون با دست پس میزنه و با پا پیش میکشه و من نمیدونم واقعن این رابطه ای که توش قرار داریم چیه اسمش بارها هم بهش گفتم که من دوست اجتماعی ، جاست فرند و از این لوس بازی ها نمیخوام چون به اندازه ی کافی دارم تو این همه سال زندگی!

یه بار سر یه دعوای مفصل و این که فک میکردم یه رابطه ای رو شروع کرده 10 روز بلاکش کردم و به زندگی عادی پرداختم ولی بلاخره دستش بهم رسید و بهم پیغام داد که من با کسی نیستم و آنبلاکم کن و کلی عذرخواهی و درخواست بخشش و ... دوباره با هم آشتی کردیم

حالا قضیه خیلی مفصل تر از این صحبتاس ولی گفتم فعلن یه خلاصه ای ازش براتون بگم چون قطعن بیشتر ازش میشنوین 

یه آپشن مثبتی که ایشون داره اینه که بچه مثبته و ازون درخواستای عجیب غریب بقیه نداره