سی سالگی ها
سی سالگی ها

سی سالگی ها

37

سلام سلام 

این چند روز حسابی درگیر بودم و فرصت نداشتم بیام بنویسم

کار خاصی هم نمیکردم ولی خب درگیری خودجوش داشتیم ، چهارشنبه شب رفتم پیش اون دوستم که معرف حضورتونه  یه اتفاق ناراحت  کننده براش افتاده بود که روحشو خراشیده بود و من فقط رفتم پیشش حضور داشته باشم  که تنهایی بیشتر غصه  نخوره و  یکی دو ساعتی  کنارش بودم بعدش برگشتم خونه چند روزیه هیولای درونم سرکش شده و همه چیزو میخواد بخوره منم افسارشو ول کردم یه ذره از حرصش کم شه بعد دوباره رژیمو از سر بگیرم  خلاصه خوب که تا خرخره خوردم نانا و دوستش برگشتن خونه و من رفتم بالا بهشون ملحق شدم و تولد داداش نانا بود که چون مامان باباشون رفته بودن مسافرت افتاد برای هفته ی دیگه و اونم با دوستاش رفته بود بیرون و خیلی دیر اومد تا میشد و جای نفس کشیدن کم نمیاوردم هله هوله خوردیم و حرف زدیم و ساعت 3 برگشتم پایین خوابیدم تا فردا صبحش که بیدار شدم و کارامو کردم  چون قرار بود برم اون کیفه که عاشقش شدمو بخرم  قبل رفتن دوباره یه ساعتی رفتم بالا و نانا زنگ زد به مامانم درخواست ناهار داد و یکم غر زد که چرا روغن حیوانی ریختین توش و من نمیخورم و اینا ، دیگه سه سه و ربع من از خونه اومدم بیرون به سمت محل قرارم با آقای پست قبلی چون قرار بود همراهم بیاد بریم بگیریم و یه جا ون گشت ارشاد از کنارم رد شد و یه نگاه تهدید آمیزی بهم کردن که انگار این دفعه رو شانس آوردی حالا یا پر بود یا نمیتونست وایسه تو مسیر نمیدونم قضیه چی بود جوری که یه قدم رفتم عقب از استرس دیدنشون و تا چند دقیقله قلبم تند تند میزد و دست و پام شل شده بود ، واقعن آفرین به مملکتمون که آدم ماشینای پلیس رو میبینه این احساسو باید بکنه !!!

خلاصه رسیدم به آقای پست قبلی و با هم رفتیم میرداماد و اول رفتیم تیتو ناهار خوردیم به این صورت که واقعن ناهار چاقی بود میدونممممم

 بعد ناهارم رفتیم سمت اون مغازه ای که  کیفی که عاشقش شده بودمو داشت و خریدمش  اینم کیفم 

دیگه بعد خرید  راه افتادیم سمت خونه و دیگه یه جای مسیر من به نانا تکست دادم که چایی درست کن و اونم گفت شیرینی کیشمیشی بخر  بعد از جدا شدن از همدیگه من رفتم سمت خونه و از قنادی یکم شیرینی کیشمیشی خریدم و رفتم خونه  لباسامو عوض کردم و رفتم بالا پیش نانا و چایی و شیرینی خوردیم و فیلمای قدیمیمونو دیدیم و کلی خندیدیم بعدش مامانم زنگ زد که خواهرت اومده بیاین پایین شام ما گفتیم شام نمیخوایم و مامانم گفت پس خواهرت میاد بالا و اونم اومد با توپ پر اومد از همون اول و بعدشم دخترش که پایین داشت با بابام تخته بازی میکرد اومد بالا و نشستیم و کله ی خواهر ما اگه از گوشی درومد بیرون و از چیزی غیر از فضاهای مجازی حرف زد نزد!!!

اون وسط اومدم شلیل بخورم که دیدم شلیله قلب داره برای همینم ازش عکس انداختم  ایناهاش ، البته یکمم شبیه جوجه اس ولی بیشتر قلبه !

 دیگه از ساعت 12 شب به بعد نگم براتون که خیلی جدی با خواهرم دم رفتنشون بحثم شد و البته تا الان حلش کردیم ولی واقعن واقعن واقعن من با اینکه خواهرمو یه عالمه دوست دارم و عاشقشم ولی درصد سازگاریمون صفره یعنی اگه با هم ازدواج میکردیم در عرض 24 ساعت تو دادگاه داشتیم طلاق میگرفتیم انقدر که هیچ ربطی به هم نداریم هیچ رقمه !

اون شبم تا ساعت 3 با نانا بیدار بودیم و کلی dubsmash درست کردیم و خندیدیم و داداش نانا هم اومد سه تایی مسخره بازی در آوردیم و بعدش اومدم پایین بخوابیم چون جمعه ناهار با نانا مهمونی دعوت بودیم و قرار بود من زودتر برم ، دیروزم از صبح که بیدار شدم بدو بدو کارامو کردم و رفتم سمت خونه ی دوستم و دیگه اونجا دوستامونو دیدیم و کلی خوش گذشت و جای همگی خالی ساعت 11 شب !!!! با نانا برگشتیم خونه .

این هفته ام کارم مهمونداریه مهمون دارم از مشهد و رشت  و الانم که دارم اینا رو مینویسم با یکی از مهمونام قرار دارم و باید تند تند کارامو بکنم برم سمت محل قرارمون ..






34

سلام سلام 

تو هفته ی گذشته انقد ننوشتم که سر رشته از دستم پاره شد و دیگه روزمره نویسی اصن فایده نداره در موردش 

برای همینم روزمره نمینویسم 

طالقان که رفته بودیم با دوستام همینطور که حرف میزدیم یکی از دوستام بهم گفت که من رفتم دکتر پوست و گفته چرا تا الان ضد چروک دور چشم استفاده نکردی و کلی دعوام کرده یه ذره هوای خودمونو داشته باشیم و ازین صحبتا و منم به فکر فرو رفتم که ای بابا میگن از 25 سالگی باید استفاده کرد و من چرا نمیخوام با واقعیت روبرو بشم که باید از یه جایی شروع کرد و یادم افتاد چند سال پیش رفته بودم و کرم دور چشم خریده بودم و فقط  یه بار ازش استفاده کرده بودم و آخرشم روونه ی سطل آشغال شده بود کرم بیچاره و تو هفته ی گذشته بلاخره با خودم کنار اومدم و بعد از مشورت با پزشک کرم ضد چروک و سیاهی دور چشم الارو رو ابتیاع کردم که جوون بمونم و پیر نشم و اصن زیبا باشیم بعدشم باز با مشورت پزشک یه کرم مخصوص روز که برای کل صورته و باز ضد چروکه هم با مارک رکسول گرفتم که دیگه صد در صد جوون بمونم و ازون روزم بدون یه روز پیچوندن حتی استفاده کردم ازشون و منتظر بروز نتیجه در روزهای آتی هستم ، مثلن یهو چشمم آبی  شه !!! چقدم که زشت بشم 

از لپ تاپم بگم که با اینکه باتری جدید براش گرفته بودم ولی سیمش اتصالی داشت هنوز و با بعضی از پریزای برق حسابی بازی در میاورد ، بچم اگه آدم بود الان کلاس دوم بود ، یه چند تا اشکال سخت افزاری ریز هم داشت تو مایه های خوب کار نکردن فن و نخوندن همه ی سی دیا و کار نکردن دکمه ی  : رو کیبورد که خودش معضلی شده بود مجبور بودم یه دونه کپی کنم  و هر جا لازم بود استفاده کنم اما خب دیگه غصه نخورین چون من الان دارم با لپ تاپ جدیدم  براتون آپدیت میکنم و اینجوری دیگه خلاصه !!!! زمین و آسمون دست به دست هم دادن و مارو لپ تاپ نو دار کردن خوشحالیم به هر حال هرچند که این یکی به خوشگلی قبلی نیست ولی خب کاراییش ازون صد پله بالاتره و آدم نباید تو این چیزا معیارو خوشگلی قرار بده و صد در صد مطمئن باشین اینا حرفای من نیست و حرفای آقای پست قبلیه که تنها کسیه که فهمید من اینو دوسش ندارم چون زشته !!!! ولی خب میدونین تا چند سال کارم با این راه میفته اگه اتفاق خاصی نیفته بسکه قویه و شبیه مردای خشنه !

یکی از دوستامونم داشت میرفت آمریکا و برای خداحافظی باهاش یه شب رفتیم رستوران تیتو  همگی با هم و من بازم تیت بیت خوردم و کلیم بهمون خوش گذشت برای دوستمم یه دستبند سلامتی گرفتیم از اینایی که میبندن به مچ و اپشو میریزن رو موبایل و ضربان قلب و تعداد قدما و نرم خواب و ازین چیزا در میاره .

ازونجایی که این ماه خیلی ولخرجی کردم و هزینه های سنگین دادم مخصوصن برای ضد چروک الان در وضعیت فوق العاده فقیرانه ای به سر میبرم که ایشالله به زودی برطرف بشه وگرنه خیلی بده خب ، همون روز که با دوستمون قرار داشتیم و با آقای پست قبلی رفتیم براش هدیه رو بگیریم یه کیف دیدم که یک دل نه صد دل عاشقش شدم و منتظر اولین یه قرون دوزاریم که برسه دستم  با کله برم بخرمش چون من خیلی کم پیش میاد از یه کیفی خوشم بیاد ولی عاشق این شدم و میدونم خیلیم گرونه جوری که جرئت نکردم برم قیمتش کنم ، بیچاره بنفش !

خب همه ی این اتفاقات افتاد و بعدش پشت سر هم خبرای بد ، اول فوت همین پسر جوون  که واقعن هنوز نمیتونم بپذیرم این اتفاق افتاده بعدشم متوجه شدیم دوست مامانم که کلی با هم مسافرت میرفتن سر نماز سکته کرده و فوت کرده و بعد مریض بدحال ، خدا به همه سلامتی بده و طول عمر ، من هیچ وقت با پدیده ی مرگ کنار نمیام ولی میدونم خیلی بهمون نزدیکه و هر لحظه ممکنه نباشیم و با مرگ هر کسی بیشتر به خودم نزدیک حسش میکنم ، ولی امیدوارم قبل از مردنم فرصت جبران اشتباهاتم رو داشته باشم ...


12

پریروز یکی از دوستام زنگ زد که امروز عصر میای گاندی؟ م_ه_رنوش میخواد بینیشو ترمیم کنه من دارم باهاش میرم یه نیم ساعت یه ساعت کار داره بعدش بریم بیرونی جایی و تو اون تایمم پیش من باشی گفتم اوکی و قرارمونو فیکس کردیم و من ساعت 6.5 تو مطب دکتر و پیششون بودم.

خانوم و آقایی که شما باشین مطب غلغلهههههه اصن یه وعضییییییییییی از در و دیوار مریض میریخت پایین مریض که البته نمیشه بهشون گفت ولی خب یه عااالمه خانوووم رو تصور کنین یا چسب رو صورتشونه و کبودن یا منتظر نشستن برن وقت عمل بگیرن یا ویزیت شن یه سری هم اومده بودن لبا و گونه هاشونو باد کنن ، یکیشون که همونجا رفت باد کرد و برگشت ، خلاصه شهرزنان جالبی بود وکلن بحثا حول و حوش دماغ و انواع دماغ میگشت ، راستش بعضیا بودن که واقعن احتیاج به جراحی داشتن و زندگیشون قطعن خیلی متحول میشد بعد عمل ولی اکثریت قریب به اتفاق بینیشون خیلی عادی بود و به صورتاشون میومد با هر فرمی که داشت ولی اصرار داشتن که عمل کنن دوباره ، حالا اینا  باز اوکی بودن بعضیا بودن که اومده بودن برای بار دوم و سوم بینیاشونو عمل کنن ، هزینه ی عمل هم یه چیز ناقابل بین 6 تا 7.5 ملیون بود !!  تازه دو سه بار یه اتفاقی افتاد من کلی خوشحال شدم  چون ازم میپرسیدن شما بینیتونو پیش ایشون عمل کردین؟ 

خلاصه ی کلام ما از ساعت 6.5 نشستیم تا دیدیم نزدیک 9 ئه و همه ی مریضا رفتن و مریضای جدید جاشونو گرفتن و همچنان دسته دسته آدم میره تو اتاق و میاد اما نوبت این دوست ما که بینیش بعد عمل گوشت اضافه آورده بود نشده هنوز  ماام گشنهههههههه و گشنگی اصن شوخی بردار نیست برای همین دوستم رفت و با منشیه صحبت کرد که چی شد نوبت این بچه و چرا خب گفتین از 6 بیایم وقتی میدونین نمیتونه ترمیم کنه تو این ساعتا و اینا و جواب قشنگی که گرفتیم این بود که آخه داروخانه ی تو کوچه میبست و باید داروها رو میگرفتین!!!! بعله آقای دکتر چون خودشون کم از مریضاشون پول میگرفتن با داروخانه ی تو کوچه هم قرارداد داشتن که حتمن داروها از اونا خریداری بشه وگرنه میدونین که داروی بی حسی و باند و گاز و آنتی بیوتیکو فقط همین یه داروخانه داشت !! حسابی حرصمون درومده بود. 

هر چقدم که میپرسیدیم خب کی نوبتش میشه میگفت معلوم نیست ممکنه یه ربع دیگه ممکنه یه ساعت دیگه ! در این حد برنامه ریزی قوی!

اون دوستمون که ترمیم داشت گفت شما برید یه چیزی بخورید و برگردین به خاطر اینکه این معلوم نیست چقد لفت بده و ما قبول نمیکردیم  بلاخره با کلی اصرار مارو فرستاد بیرون و من اونجا بهش گفتم ممکنه دیرم بشه و برگردم خونه و اگه ندیدمش خداحافظ

بعدم با دوستم رفتیم ماشینشو  برداشتیم از پشت برج نگار و رفتیم تیتو میرداماد پیتزا و سیب زمینی گرفتیم و تا خرخره خوردیم  من عاشق رژیم گرفتنم شدم  انقد که رعایت میکنم

اینم عکس بی کیفیت شاممون 

خلاصه غذامونو که گرفتیم م_ه_رنوش زنگ زد که منو الان دارن میفرستن تو ، ماام شاممونو خوردیم و برگشتیم سمت گاندی و اونجا بود که من دیدم ساعت 10 ئه و بهتره برگردم خونه بنابراین از دوستم خواستم که منو دم یه آژانس پیاده کنه تو گاندی که اونم گفت 10 دقیقه باید صبر کنی و ما صبرمونو کردیم و با یه آقای راننده ی خیلی مودب و با شخصیت برگشتم خونه ..

این از ماجرای پریروز ما 

امشب یه نیمچه عروسی ای دعوتم که جریان داره 

موندم چی بپوشم کی آماده شم 

یه عالمه کار دارم نشستم به مطلب نوشتن