ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سلام سلام من اومدم بعد از یه هفته مهمون داری و مهمون بازی
قبل از هر چیزی تاسف شدیدمو بابت اتفاقایی که تو عربستان افتاده نمیدونم چه جوری نشون بدم دلم براشون کبابه ، خیلی غصه خوردم که چقد برنامه ریزی کرده بودن برای رفتن و برگشتنشون و هیجانشونو خانواده هاشونو ، بغض بغض بغض
چرا خدا اینجوری میکنه پس؟
همونطوری که گفتم این هفته مهمون داشتم یه مهمونم از کرمان اضافه شد و دو تا از دوستای مشترکمون و نانا هم که بودن خلاصه کلکسیون تکمیل شد و دست بر قضا یکی از مهمونام اینجا خونه دارن و یهو اتفاقی عوض اینکه اونا خونه ی ما باشن هی در رفت و آمد بین خونه ها بودیم و گردش و تفریح و کلی ماجرا و من نهایت استفاده رو از آخرین هفته ی تعطیلاات کردم یه جوری که انگار خودم رفته بودم مسافرت جاتون خالی :)) تهرانم خوب بودا :دی
ما تو این هفته یه عالمه اینور اونور رفتیم و خوراکیای خوشمزه خوردیم و دور هم خوش گذروندیم بگم براتون؟ :دی
باشه میگم میگم ولی دیگه به ترتیب نمیگم و اونایی که یادمه چون عکس دارمو میگم
بریم ادامه ی مطلب چون سنگین میشه
سلام سلام
خوبین خوشین؟
من این چند روز حسابی سرم شلوغ بود ، شلوغ الکی ها نه درست حسابی که
سه شنبه که تعطیل بود رفتم پیش دوستم که حال و هواش ابری بود یکی دیگه از دوستامونم اونجا بود و یه مهمون دیگه ام داشتن تو خونشون که آبله مرغون گرفته بود و هیشکی نفهمیده بود!!! من مث یک دکتر متبحر بیماری ایشونو تشخیص دادم و ویزیتم نگرفتم حتی ، میبینین چه استعداد تلف شده ای دارم؟
بعد ازونجایی که هوای حوصله ی همه ابری بود بهترین کار سرگرم کردنمون بود که نتیجش شد این دوستمون که نشونه ی کتابه ، و با چوب بستنی تهیه شده
نظرتون چیه بریم ادامه ی مطلب که صفحم سنگین نشه؟ چون میخوام تصویری حرف بزنم امروز
های اوری بادی خوبین خوشین سلامتین؟
من یه چند روزی در خودم فرو رفته بودم و می اندیشیدم و می اندیشیدم و می اندیشیدم
آخرش به این نتیجه رسیدم که دنیا دو روزه ارزش این همه اندیشیدنو نداره
باید در لحظه زندگی کنیم و هر اتفاقی بخواد بیفته میفته حالا هی ما زور کنیم که بشه وقتی قرار باشه نشه نمیشه خلاصه اینم از این و ایشالله برای همه بهترین اتفاقای ممکن بیفته
خب جونم براتون بگه که زندگی روتین در جریانه دیروز رفتم یکی از دوستای مجازیمو دیدم که تقریبن 6 ساله میشناسمش و ایران نبود و قسمت نشده بود همدیگرو ببینیم دیروز بلاخره این اتفاق افتاد و چشممون به جمال هم روشن شد ، امروزم با دو تا از دوستام رفتیم به مدت 5 ساعت کافه نشستیم و برگشتم در حالی که چشمم داشت از دود سیگار درمیومد هنوزم میسوزه و قیافم خیلی خیلی دیدنی و جذابه واقعن
برای ناهارم قرمه سبزی گذاشتم که هنوز خودم نخوردم ببینم چیکار کردم
راستی عکس بیلبیلکایی که خریده بودمو هنوز براتون نذاشتم امروز میذارم
کارای خونه خیلی وقتمو میگیره و سریال فرندز هم مث یه معتاد دنبال میکنم در عرض 2 هفته 6 تا سیزنی که تو 6 سال ساخته شده رو دیدم و 4 تاش مونده فقط و موندم وقتی تموم شه چیکار کنم با استخون دردمممممم ... ادامه مطلب ...