سی سالگی ها
سی سالگی ها

سی سالگی ها

12

پریروز یکی از دوستام زنگ زد که امروز عصر میای گاندی؟ م_ه_رنوش میخواد بینیشو ترمیم کنه من دارم باهاش میرم یه نیم ساعت یه ساعت کار داره بعدش بریم بیرونی جایی و تو اون تایمم پیش من باشی گفتم اوکی و قرارمونو فیکس کردیم و من ساعت 6.5 تو مطب دکتر و پیششون بودم.

خانوم و آقایی که شما باشین مطب غلغلهههههه اصن یه وعضییییییییییی از در و دیوار مریض میریخت پایین مریض که البته نمیشه بهشون گفت ولی خب یه عااالمه خانوووم رو تصور کنین یا چسب رو صورتشونه و کبودن یا منتظر نشستن برن وقت عمل بگیرن یا ویزیت شن یه سری هم اومده بودن لبا و گونه هاشونو باد کنن ، یکیشون که همونجا رفت باد کرد و برگشت ، خلاصه شهرزنان جالبی بود وکلن بحثا حول و حوش دماغ و انواع دماغ میگشت ، راستش بعضیا بودن که واقعن احتیاج به جراحی داشتن و زندگیشون قطعن خیلی متحول میشد بعد عمل ولی اکثریت قریب به اتفاق بینیشون خیلی عادی بود و به صورتاشون میومد با هر فرمی که داشت ولی اصرار داشتن که عمل کنن دوباره ، حالا اینا  باز اوکی بودن بعضیا بودن که اومده بودن برای بار دوم و سوم بینیاشونو عمل کنن ، هزینه ی عمل هم یه چیز ناقابل بین 6 تا 7.5 ملیون بود !!  تازه دو سه بار یه اتفاقی افتاد من کلی خوشحال شدم  چون ازم میپرسیدن شما بینیتونو پیش ایشون عمل کردین؟ 

خلاصه ی کلام ما از ساعت 6.5 نشستیم تا دیدیم نزدیک 9 ئه و همه ی مریضا رفتن و مریضای جدید جاشونو گرفتن و همچنان دسته دسته آدم میره تو اتاق و میاد اما نوبت این دوست ما که بینیش بعد عمل گوشت اضافه آورده بود نشده هنوز  ماام گشنهههههههه و گشنگی اصن شوخی بردار نیست برای همین دوستم رفت و با منشیه صحبت کرد که چی شد نوبت این بچه و چرا خب گفتین از 6 بیایم وقتی میدونین نمیتونه ترمیم کنه تو این ساعتا و اینا و جواب قشنگی که گرفتیم این بود که آخه داروخانه ی تو کوچه میبست و باید داروها رو میگرفتین!!!! بعله آقای دکتر چون خودشون کم از مریضاشون پول میگرفتن با داروخانه ی تو کوچه هم قرارداد داشتن که حتمن داروها از اونا خریداری بشه وگرنه میدونین که داروی بی حسی و باند و گاز و آنتی بیوتیکو فقط همین یه داروخانه داشت !! حسابی حرصمون درومده بود. 

هر چقدم که میپرسیدیم خب کی نوبتش میشه میگفت معلوم نیست ممکنه یه ربع دیگه ممکنه یه ساعت دیگه ! در این حد برنامه ریزی قوی!

اون دوستمون که ترمیم داشت گفت شما برید یه چیزی بخورید و برگردین به خاطر اینکه این معلوم نیست چقد لفت بده و ما قبول نمیکردیم  بلاخره با کلی اصرار مارو فرستاد بیرون و من اونجا بهش گفتم ممکنه دیرم بشه و برگردم خونه و اگه ندیدمش خداحافظ

بعدم با دوستم رفتیم ماشینشو  برداشتیم از پشت برج نگار و رفتیم تیتو میرداماد پیتزا و سیب زمینی گرفتیم و تا خرخره خوردیم  من عاشق رژیم گرفتنم شدم  انقد که رعایت میکنم

اینم عکس بی کیفیت شاممون 

خلاصه غذامونو که گرفتیم م_ه_رنوش زنگ زد که منو الان دارن میفرستن تو ، ماام شاممونو خوردیم و برگشتیم سمت گاندی و اونجا بود که من دیدم ساعت 10 ئه و بهتره برگردم خونه بنابراین از دوستم خواستم که منو دم یه آژانس پیاده کنه تو گاندی که اونم گفت 10 دقیقه باید صبر کنی و ما صبرمونو کردیم و با یه آقای راننده ی خیلی مودب و با شخصیت برگشتم خونه ..

این از ماجرای پریروز ما 

امشب یه نیمچه عروسی ای دعوتم که جریان داره 

موندم چی بپوشم کی آماده شم 

یه عالمه کار دارم نشستم به مطلب نوشتن