سی سالگی ها
سی سالگی ها

سی سالگی ها

24

به و به و به سلام سلام خوب هستین؟

من اومدم خسته کوفته له 

یعنی نمیدونم چرا ورم پاهام هنوز از بپر بپرای عروسی سرجاشه 

خب ایشالله قسمت همه جای همه  خالی بود و ماام فامیل داماد بودیم خیلیم خوب و عالی و از خود متشکر حتی ، بعد دیگه مراسم مربوط به خانواده ی پدری بود ولی خانواده ی مادری هم دعوت بودن و نانا باهامون اومد و اونجا یه بچه ی  متولد 78 عاشقش شد و اعلام عمومی کرد و چقد فان برامون درست شد بماند .

پنج شنبه صبح بیدار شدم تند تند کارامو انجام دادم و دوش گرفتم و با هماهنگی با خواهرم رفتیم آرایشگاه و اونجا موهامو درست کردم و ابروهامو برداشتم و دیدم همه دارن یه عالمه آرایش میکنن منو جو گرفت به خانومه گفتم میشه برای من مژه مصنوعی بچسبونین؟ باورتون میشه 20 تومن پول میگیرن مژه مصنوعی میچسبونن؟ تازه انقد چشمم خارید انقد چشمم خارید که نگو ، خلاصه مژمونو چسبوندیم با نانا برگشتیم خونه و آرایش کردیم و لباس پوشیدیم و خواهرمم برگشت و همگی با هم پیش به سوی مراسم . من خیلی از موهام راضی بودم ولی مامانم زیاد دوسشون نداشت میگفت این همه مو داری چرا ول میکنی دورت ، مراسم  عقد و عکس و اینا برگذار شد و بعدش هورا هورا و شادی و شام و بعدش قرار بود بریم در یک مکان امن به همراه یه دی جی خوب به ادامه ی شادیمون بپردازیم که این شادی کنون تا ساعت 3 طول کشید و خسته و کوفته اومدیم خونه و چپه شدیم تا لنگ ظهر جمعه ، لنگ ظهر جمعه مامان بزرگم و مامان نانا  اومدن پایین با سوغاتیای درخواستی من هووووراااا

یکی دو  ساعتی بودن و بعد رفتن بالا ،منم دیدم کاری ندارم برنامه ریزی کردم که با  دوستام برنامه بذاریم و رفتم خونه ی اون دوستم که زیاد میرم و یکی از دوستامونم اونجا بود و یکی از دوستامم اومده بود تهران و اونم اومد و خلاصه تا 12 شب گفتیم و خندیدیم و کلی حرفای مفید زدیم و از سازمان ملل رسیدیم به بیزینس سنگ و شامم از بیرون سفارش دادیم و همونجا هم خوابیدیم تا لنگ ظهر دیروز که دیگه نخود نخود هر که رود خانه ی خود ،دیشبم  رفتیم خانوادگی بیرون یعنی ما و  نانا اینا ، ما شامل برادرا و خواهر و اینا هم میشه ، یه جای با صفایی بود کلییییییییییی عکس انداختیم ولی خب حیف که نمیتونم بذارم ، امروزم منتظرم مدارک یکی از دوستام از سفارت بیاد اینجا ببینم باید چیکارشون کنم برای همین فعلن خونه نشینم 

19

سلام سلام حال و احوالتون چطوره ؟ خوب و خوش و سلامتین؟

اوضاع بر وفق مراده؟ 

منم این روزا خوبم ، یعنی سعی خودمو برای خوب بودن میکنم و امیدوارم که موفق باشم چون میدونین که تنها چیزی که چاره نداره تو این دنیا مرگه  پس همه چی درست میشه

پنج شنبه قرار بود با دوستام دور هم جمع شیم و یکم شادی کنیم که برای روحمون خوب باشه و نانا و دوستشم میومدن بست فرند و اشی و اون دوست کاتیم! هم بود و خلاصه جای شما خالی رفتیم خونه ی دوستم و کلی گفتیم و خوردیم و خندیدیمو شادی کردیم و شبم برگشتیم سر جاهامون البته که من رفتم پیش اشی و تا نصفه شب حرف زدیم با هم و بعد اون خوابید و من به زور خودمو خوابوندم  و تا لنگ ظهرم خوابیدم و وقتی بیدار شدم با چایی و کیکای مهیج ازم پذیرایی شد و خوشحال و شاد و خندان برگشتم خونه و زنگ زدم نانا قرار گذاشتیم که عصر بریم شاپینگ تراپی ، البته خرید واجب بودم ولی حالت تراپی هم داشت دیگه میخواستم روحم شاد شه ،بگم براتون از خرید که اشی گفت که دبنهامز حراجه و بیا برو خریدتو از اونجا بکن ،چون عروسی یه فامیل خیلی درجه 1 هست تو این هفته و من قصد خرید داشتم و قبلن هم از دبنهامز پیراهن خریده بودم و از جنسش راضی بودم برای همین با نانا و دوستش رفتیم میرداماد و کل دبنهامز و گشتیم و یه پیراهن اسپورت خوشم اومدو پوشیدم و پسندیدم و اومدم دم صندوق حساب کنم که فهمیدم نیو کالکشنه و شامل حراج نیست و 400 تومن وجه رایج مملکت رو تقدیم کردم و  با دماغ سوخته اومدم بیرون 

ولی خیلیی پیراهنمو دوووووس دارم و خیلی خوش برش بود ، اسپورتم هست همه جا میشه پوشیدش ، خلاصه که هپی هپی ولی میدونین چی حرصمو در آورد؟ وقتی قیمتشو کندم دیدم زیرش قیمت خورده 60 یورو ، خب چرا انقد زیاد میفروشن نامردااااا؟  ادامه مطلب ...

13

های اوری بادی 

یادتونه که مثلن قرار بود اینجا روزمره نویسی نکنم ، ولی زهی خیال باطل نمیتونم بیام اینجا بحث تخصصی مربوط به رشتمو بکنم یا صحبتای پزشکی که ، پس به همون روزمره نویسی خودمون میپردازم .

همونطور که گفتم دیروز یه نیمچه عروسی ای دعوت بودم چرا نیمچه؟ چون عروسی اصلی 10-15 روز پیش بود ولی عروس و داماد اون روز نرفته بودن عکساشونو بندازن و فیلمبرداری کامل کنن برای همین قرار بود دیروز عروس که دوست خیلی عزیزی هم هست بره آرایشگاه دوباره و بعدش آتلیه و باغ و ازون ورم یه مهمونی جمع و جور با دوستا و پدر مادراشون و جوونا خلاصه ، جاتون خالی خیلی بیشتر از عروسی اصلی خوش گذشت چون  دیگه درگیر دنگ و فنگای  سلام علیکم و بفرمایید شاباش و مودب باشین و عروس داماد باید برقصن و اینا نبود هیشکی عروسم خیلی شیک و مجلسی یه کالج سفید پوشید وقتی اومد و از اول تا آخر وسط بود و خلاصه جای همگی خالی 

این دوستم و همسرش 13 سال با هم دوست بودن و واقعن میشه کتاب نوشت از رابطشون و ماها همگی خیلی خیلی خوشحالیم که بلاخره به هم رسیدن.

ازونجایی که بنده 2-3 کیلو لاغر شدم  همه  ی لباسام به تنم زار میزد و  این دفعه واقعن عزای چی بپوشم گرفته بودم  خیلی وضعیت اورژانسی ای بود که در نهایت یه چیزی  تو سرم جرقه زد که به لباسایی که برات تنگ شدن رجوع کن ! و در نهایت خوش شانسی یه لباسی که خیلی دوسش داشتم  اندازم بود و با کلی ذوق و شوق انتخابش کردم و همونو پوشیدم . راستش من از کفش پاشنه دار متنفرم ، یعنی احساس میکنم مایه عذابه و چرا باید این کارو با خودمون بکنیم برای همین بیشتر مواقع ازش فرار میکنم و کفش تخت میپوشم مث دیشب ، برای همین تو عکسا همیشه قد کوتاه ترینم چون همه کفشای پاشنه 8 هزار سانتی پاشونه و یه سروگردن از من بالاترن ، ولی اشکال نداره   چون فرداش من میتونم راه برم اونا نمیتونن  

حالا که بحث کفش پاشنه بلند شد یه خاطره براتون بگم عمق فاجعه رو متوجه بشین 

تو عروسی یکی از فامیلای نزدیک آخرای شب من یه دقیقه کفشمو در آوردم استراحت کنم دیگه پام نرفت توش  

وضعیتی بود به خدا ! خب چرا عاقل کند کاری و اینا؟

در مورد موهامم عرض کنم خدمتتون که من اکثر مواقع موآم پریشونه دورم ، دیروز دوستم که آرایشگرم هست گفت بیا حداقل یکمشمو از بغلا جمع کن و این کارم کرد و انگار خیلیم بهم میومد!!!

اینم عکسش ، که البته یه مقدارشو از اینور اونور به دور خودم اضافه کردم باز که یه وقت از حالت پریشونیم  کم نکنه  


12

پریروز یکی از دوستام زنگ زد که امروز عصر میای گاندی؟ م_ه_رنوش میخواد بینیشو ترمیم کنه من دارم باهاش میرم یه نیم ساعت یه ساعت کار داره بعدش بریم بیرونی جایی و تو اون تایمم پیش من باشی گفتم اوکی و قرارمونو فیکس کردیم و من ساعت 6.5 تو مطب دکتر و پیششون بودم.

خانوم و آقایی که شما باشین مطب غلغلهههههه اصن یه وعضییییییییییی از در و دیوار مریض میریخت پایین مریض که البته نمیشه بهشون گفت ولی خب یه عااالمه خانوووم رو تصور کنین یا چسب رو صورتشونه و کبودن یا منتظر نشستن برن وقت عمل بگیرن یا ویزیت شن یه سری هم اومده بودن لبا و گونه هاشونو باد کنن ، یکیشون که همونجا رفت باد کرد و برگشت ، خلاصه شهرزنان جالبی بود وکلن بحثا حول و حوش دماغ و انواع دماغ میگشت ، راستش بعضیا بودن که واقعن احتیاج به جراحی داشتن و زندگیشون قطعن خیلی متحول میشد بعد عمل ولی اکثریت قریب به اتفاق بینیشون خیلی عادی بود و به صورتاشون میومد با هر فرمی که داشت ولی اصرار داشتن که عمل کنن دوباره ، حالا اینا  باز اوکی بودن بعضیا بودن که اومده بودن برای بار دوم و سوم بینیاشونو عمل کنن ، هزینه ی عمل هم یه چیز ناقابل بین 6 تا 7.5 ملیون بود !!  تازه دو سه بار یه اتفاقی افتاد من کلی خوشحال شدم  چون ازم میپرسیدن شما بینیتونو پیش ایشون عمل کردین؟ 

خلاصه ی کلام ما از ساعت 6.5 نشستیم تا دیدیم نزدیک 9 ئه و همه ی مریضا رفتن و مریضای جدید جاشونو گرفتن و همچنان دسته دسته آدم میره تو اتاق و میاد اما نوبت این دوست ما که بینیش بعد عمل گوشت اضافه آورده بود نشده هنوز  ماام گشنهههههههه و گشنگی اصن شوخی بردار نیست برای همین دوستم رفت و با منشیه صحبت کرد که چی شد نوبت این بچه و چرا خب گفتین از 6 بیایم وقتی میدونین نمیتونه ترمیم کنه تو این ساعتا و اینا و جواب قشنگی که گرفتیم این بود که آخه داروخانه ی تو کوچه میبست و باید داروها رو میگرفتین!!!! بعله آقای دکتر چون خودشون کم از مریضاشون پول میگرفتن با داروخانه ی تو کوچه هم قرارداد داشتن که حتمن داروها از اونا خریداری بشه وگرنه میدونین که داروی بی حسی و باند و گاز و آنتی بیوتیکو فقط همین یه داروخانه داشت !! حسابی حرصمون درومده بود. 

هر چقدم که میپرسیدیم خب کی نوبتش میشه میگفت معلوم نیست ممکنه یه ربع دیگه ممکنه یه ساعت دیگه ! در این حد برنامه ریزی قوی!

اون دوستمون که ترمیم داشت گفت شما برید یه چیزی بخورید و برگردین به خاطر اینکه این معلوم نیست چقد لفت بده و ما قبول نمیکردیم  بلاخره با کلی اصرار مارو فرستاد بیرون و من اونجا بهش گفتم ممکنه دیرم بشه و برگردم خونه و اگه ندیدمش خداحافظ

بعدم با دوستم رفتیم ماشینشو  برداشتیم از پشت برج نگار و رفتیم تیتو میرداماد پیتزا و سیب زمینی گرفتیم و تا خرخره خوردیم  من عاشق رژیم گرفتنم شدم  انقد که رعایت میکنم

اینم عکس بی کیفیت شاممون 

خلاصه غذامونو که گرفتیم م_ه_رنوش زنگ زد که منو الان دارن میفرستن تو ، ماام شاممونو خوردیم و برگشتیم سمت گاندی و اونجا بود که من دیدم ساعت 10 ئه و بهتره برگردم خونه بنابراین از دوستم خواستم که منو دم یه آژانس پیاده کنه تو گاندی که اونم گفت 10 دقیقه باید صبر کنی و ما صبرمونو کردیم و با یه آقای راننده ی خیلی مودب و با شخصیت برگشتم خونه ..

این از ماجرای پریروز ما 

امشب یه نیمچه عروسی ای دعوتم که جریان داره 

موندم چی بپوشم کی آماده شم 

یه عالمه کار دارم نشستم به مطلب نوشتن