سی سالگی ها
سی سالگی ها

سی سالگی ها

10

با آقای پست قبلی دعوا کردم  سر یه چیز بیخودی دلتون نخواد

بلاخره وقتی به قول آشتی  هورمونا عروسی میگیرن کارای عجیب غریبی از این دست هیچم عجیب نیست 

چه اسمی واسش گذاشتم اینجا، خوب کردم البته اینجوری دلم خنک میشه

تا زمانی که ندونم چه جایگاهی تو زندگیش دارم وضعیت همینه که هست راستش

اینکه من در جریان جز به جز زندگی یه نفرم باشم و ببینمش و صحبت کنیم و همفکری داشته باشیم و ..و... ولی ندونم چه حقی نسبت به رابطمون دارم و رابطه چیه چیز عجیبی نیست؟

همینکه من جایگاهمو نمیدونم باعث یه سری سوتفاهمای مسخره میشه جبران کردنشون سخته

برای همین ترجیح میدم یه مدت نباشم

اولین قدم هم این بود که تمام اپلیکیشنای اضافی تو گوشیم  که میتونست بهم مرتبطمون کنه رو پاک کردم 

چند ساعت دووم بیارم خدا میدونه

چه میکنن این هورمونای وحشی!

پ.ن1

اینا رو ول کنین دوستایی که دو سه ماه منو ندیده بودن نظرشون این بود که این یکی دو کیلو لاغری با اینکه خیلی کمه خیلی بهم اومده و صورتم خیلی عوض شده

خوشحالم 

پ.ن2

احتمال داره به این پست بازم اضافه بشه


7

های اوری بادی

آقا من سردرگمم و کلافه

چرا؟ الان میگم

من 7-8 ماهه با یه آقایی آشنا شدم اصن فازشو نمیفهمم جدی دارم میگم که فازشو نمیفهمم شاید به همین دلیلم هست که این آشنایی انقد طولانی شده و تا الان کات نشده و یه جورایی سردرگمم ، البته میگم آشنا اون رابطه ی دوس دختر دوس پسری نیاد تو ذهنتون چون اصن یه رابطه ی خیلی عجیب غریبه 

اول اینکه ایشون از من یه سال و نیم کوچیکتر هستن اوایل که با ایشون آشنا شدم از طریق یه گروه خصوصی تلگرام 20 نفره بود که دوستان لطف کرده بودن و دوستای نزدیکشونو دعوت کرده بودن تو گروه و بگو و بخند و شوخی و خنده و از این حرفا برقرار بود و یه شب ایشون اومد تو خصوصی و شروع به حرف زدن و درد دل کرد که آره من با ایکس ( یکی از اعضای گروه که از قضا دوست من بود) آشنا شدم اینجا و قرار گذاشتیم و خیلی خوشم اومده بود و ولی منو نخواست و من آدم احساساتی هستم و احساساتم زخم شد و.. و... خلاصه ما کلی سعی کردیم ایشونو آروم کنیم ، ما که میگم منم هاااا ولی چون آدم خیلی مهمیم به خودم میگم ما  بعد اونم کم کم حرف میزدیم و میزدیم و میزدیم و میزدیم و کلی با هم صمیمی شدیم و بلاخره کار به اینجا کشید که ما با هم قرار گذاشتیم و رفتیم  یه کافی شاپ نشستیم و نمیدونم چه اتفاقی افتاد که اونجا که بودیم برخلاف چت هامون مدام با هم کل کل کردیم  و بعدش ایشون به این نتیجه رسیدن که خب ما مناسب هم نیستیم و منم گفتم اوکی اما اما اما از اون موقع هیچی تغییر نکرد یعنی چت ها برقرار صحبتا و مشورت ها برقرار و حتییییی بیرون رفتن هم هست!! و تو صحبت ها هم ایشون با دست پس میزنه و با پا پیش میکشه و من نمیدونم واقعن این رابطه ای که توش قرار داریم چیه اسمش بارها هم بهش گفتم که من دوست اجتماعی ، جاست فرند و از این لوس بازی ها نمیخوام چون به اندازه ی کافی دارم تو این همه سال زندگی!

یه بار سر یه دعوای مفصل و این که فک میکردم یه رابطه ای رو شروع کرده 10 روز بلاکش کردم و به زندگی عادی پرداختم ولی بلاخره دستش بهم رسید و بهم پیغام داد که من با کسی نیستم و آنبلاکم کن و کلی عذرخواهی و درخواست بخشش و ... دوباره با هم آشتی کردیم

حالا قضیه خیلی مفصل تر از این صحبتاس ولی گفتم فعلن یه خلاصه ای ازش براتون بگم چون قطعن بیشتر ازش میشنوین 

یه آپشن مثبتی که ایشون داره اینه که بچه مثبته و ازون درخواستای عجیب غریب بقیه نداره