سی سالگی ها
سی سالگی ها

سی سالگی ها

22

سلام سلام خوبین؟

نگم براتون از حجم کاری که انجام دادم دیروز تا حالا ، یعنی دیشب فقط تو فکر کارایی بودم که امروز باید بیدار شم و انجام بدم  و خدا رو شکر تا الان 70 درصدش انجام شده بقیش رو هم  سرفرصت انجام میدم ، احتمالن امشب با اون دوستم که رفتیم برای ترمیم بینی اون یکی دوستمون و همونی که بینیشو ترمیم کرده و یکی دیگه از دوستامون میخوایم بریم ددر دودور و کلی شارژ شیم از الان نشستم نقشه میکشم که چی بخورم  =)) یعنی برنامه ریزی دراز مدت دارم لذت ببرین

یه هفتس به استادمون ایمیل دادم در مورد منابع و یه سوال تخصصی پرسیدم هنوز جواب نداده دیگه فک کنم امروز جواب نده فردا زنگ بزنم بهش بگم جون بچت ایمیلتو چک کن حالا ما هی نمیخوایم تلفنی مزاحم شیم اینا خودشون نمیذارن.

یه دوستی دارم که معماری خونده و تو یه شرکت معماری طور که کارشون طراحی و اجرای خونه ها و آلاچیق های چوبیه  و خیلی با مزه طور شرکتشون با خونه ی ما 1 کیلومتر فاصله داره کلن یعنی یه کورس کوتاه تاکسی  و در حد 100 قدم پیاده روی ، من به این دوستم گفته بودم هر وقت  احتیاج به نیرو داشتین تو شرکتتون به من خبر بده  

چون به هر حال من اگه بخوام مشغول به کار جدی بشم باید تو شرکت معماری باشه و کارای تو زمینه ی رشته ی خودمو  جداگونه انجام بدم ، خلاصه امروز صبح دیدم دوستم زنگ زده بهم و بعدشم تکست داده که بهم زنگ بزن کارت دارم ، بهش زنگ زدم و یکم صحبت کردیم و گفت  خانومی که مسوول دفترمون بوده داره میره و  نیرو میخوایم چون قبلن بهم گفته بودی گفتم بهت بگم و قرار شد امروز عصر یا فردا صبح برم پیششون و صحبت کنیم ولی راستش یکم دودلم ، الان وضعیت کمر مامانم یه جوریه که هیچ کاری نمیتونه بکنه و استراحت مطلقه تا بخواد عمل کنه و استراحت های بعدش حداقل 2 ماه زمان میبره  تنها کسی هم که هست که کارای خونه رو انجام بده و آشپزی و اینا منم ،  نمیدونم  چیکار کنم کارو قبول کنم یا بمونم خونه کارای خونه رو بکنم ، ازونطرفم میدونم که به هر حال از اول مهر حضورم تو خونه کمرنگ میشه و اگه کار هم کنارش باشه فقط شبا در خدمت خونه هستم ، حالا باز برم ببینم شرایطشون چه جوریه و صحبت کنیم ببینم چی در میاد ازش 

پ.ن

نمیدونم پارک هنرمندان رفتین یا نه همون خانه هنرمندان سمت هفت تیر و اینا ، اونجا یه کافه داره نسبتن دراز و دوبلکس هیچ وقتم اسمشو یاد نگرفتیم با دو تا از دوستام زیاد اونجا میرفتیم ، علاوه بر کسایی که اونجا سرویس میدادن یه آقایی هم بود که بیشتر مواقع سفارشا رو ایشون میگرفت و اگه مشکلی هم بود به ایشون میگفتیم و ما چون زیاد اونجا رفته بودیم دیگه خوب میشناختیمش سری یکی مونده به آخری که رفتیم اونجا دو تا کوکو سبزی سفارش دادیم اما کسی که سفارشمونو برامون آورد یه کوکو سبزی  آورد و یه نون پنیر هندونه و بعد ما همون آقای جوونو صدا کردیم و کلی غر زدیم که ما نون پنیر هندونه نمیخوایم و کوکو میخواستیم و ا این حرفا و ایشونم گفتن که نونو پنیر هندونه رو من باهاتون حساب نمیکنم و مهمون کافه هستین اما کوکو سبزیمون کم بود امروز و اشتباه شد تو سفارش گرفتن و خلاصه ما چیپس و پنیر هم سفارش دادیم و  دیگه آخرش با هرهر کرکر خدافظی کردیم و رفتیم ... تا شد یه هفته بعد عید فطر که دوستم زنگ زد که بریم خانه هنرمندان ؟ گفتم بریم ، یه بعدازظهر جمعه ماشینو پارک کردیم و وارد پارک شدیم و نزدیک کافه که شدیم از دیدن پرچم های مشکی و حجله ی دم در کپ کردیم وقتی رفتیم جلو دیدیم همونه ، نمیتونم توصیف کنم حالمو که مرگ یه غریبه به خاطر تصادف چقد غمگینم کرد ولی مطمئنم دیگه اونجا نمیرم و امروزم  نمیدونم چی شد که یادش افتادم  روحش شاد باشه